-
and she went again
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 17:00
بین پاهام کهیر زد ه افسرده ام حالم بده همیشه همینطور بوده وقتایی که افسرده بودم بین پاهام کهیر زده . سر صبحی که یاد تو افتادم یادم رفت که چرا از خونه زدم بیرون؟ کجا دارم میرم ؟چرا دارم میرم؟ یادت تیز شده ترس داره تیغ شده میبره، میبره و میندازه دور کیسه جوابام به چراها و که چی ها رو . یادم میره میشینم رو جدول کنار...
-
از کراهت یک چهره !
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 11:16
این روزا هوا حتی سردتر از لختیه صورتاس؛ یا شایدم اونقدر لخت نبودن که از باورم رفته کریه بودنه چهره ای رو که چشاتو مث آفتاب تابستون میزنه. چشمایی که اونقدر سفت بستیشون که انگار یادت رفته تو عاشق فصلی شدی که آسمونشو عینک دودی ازت دزدیده. البت خیلی هم توفیری توش نیست که اون روز یه سه شنبه ی خیس بود یا هر روز لعنتیه دیگه؛...
-
پرتاب خویش !
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 01:15
نوشتی نوشتی : " یه وقتایی یهو نه به آدمها جذب که دقیقن انگار به سمتشون پرت میشم وقتای دیگه اما یه پرتاب کاملن برعکس، کنده میشم از همه و . . . . " نوشتم : " اگه پرت شده ای هس پرت کننده ای هم باید باشه برعکسشم همینه coral " زیادات : مسئولیت نه پای پرتاب شده که پای پرتاب کننده ست ، میدونم که میدونی چی...
-
درد آرد آگاهی !
شنبه 24 تیرماه سال 1391 14:31
شاید از این زاویه دوست داشتن شبیه دونستن و یا فهمیدنه وقتی یه چیزی رو بدونی و یا بفهمی دیگه دست خودت نیست که ندونیش شاید از این زاویه دوست داشتن هم نو عی آگاهیه !
-
ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی چار) : خاصیت عامی !
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 22:11
"مرجان های چابهار نجات پیدا می کنند " آره ! خبر این بود اما . . . مرجان ها ؟! مرجان ها ! مرجان ؟! مرجانها ؟! مرجان که . . . آخه . . . مگه میشه ؟! مرجان های چابهار نجات پیدا میکنن ! مرجان که . . . اسم خاصه ! انوقت چطور ؟! مرجان ها ؟! مرجان ! مرجان ها ! مرجان ! مرجان یه اسم عامه ؟! مرجان های چابهار ! مرجان ها...
-
ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی سه) : مسلول سانتی مانتال و . . .
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 13:39
نمیدونم باید چه اتفاقی بیفته تا به جایی برسی که از خودت بپرسی " ترجیح میدی دوسِت داشته باشن یا قبولت داشته باشن ؟" شاید جواب این سوال برای همه یکی باشه ، شایدم نه ! نمی دونم ! هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز به جایی برسم که این سوال رو از خودم بپرسم . اما رسیدم . چقدر هم دیر ! نمی دونم وقتی یه مسلول بفهمه راهی...
-
ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی دو) : گم و گیژ
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 23:22
حالم بده . گیجم . نمی تونم رو پای خودم وایسم . فرقی هم نمیکنه ، وقتی بخوای واسه پنجاه متر راه رفتن پونزده بار طول و عرض این سلول رو راه بری . حالم بده . بد مث اون شب که دستت به درد و دل وا شد و قصه ی راهنمات رو نوشتی . نوشتی و نوشتم . گفتی و گفتم . بغض کردی و بغض کردم . و تو همه ی اینا من بودم که ذره ذره فرو می ریختم...
-
ثانیه های ابدی ! ( ثانیه ی یک ) : دست بگذاربرثقل سوراخم!پتروس!
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 01:02
یکی هم پیدا نشد بزنه پس کله م بگه : " گیریم که یه فلش فوروارد خورد تو زندگیت ! تو باید ادامه ش بدی ؟! برگشت واسه همچین جاهاییه دیگه . یه فلش بک می زدی زندگیت رو ادامه می دادی ؛ اون سکانسم می شد یه رویا ! همین و بس ! " آره ! رویام بود . اما دیگه یه رویای محقق شده ! یه راهایی هست ، توش که بیفتی برگشتن ازش سخته...
-
" این چه آغازی است که بیشتر شبیه پایان است ؟ "
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 22:15
انفرادی اتاق کوچکی است که کفش پتوی سربازی انداخته اند با دستشویی و توالت و سکوت ؛ و زمانی بسیار طولانی که تا هر چه قدر دلت می خواهد خیال را جولان بدهی تا به همه جا سرک بکشد . یاد چیز ها ، حرف ها و کسانی می افتی که تعجب می کنی آن ها را چطور فراموش کرده بودی . من در انفرادی دنبال خودم گشتم . [ . . .] بعد از این فکر ها...
-
شاید باید آخرین پست وبلاگ می بود اما . . .
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 18:48
گفتی شاید تو رو از خیلی دورو بریام بیشتر قبول داشته باشم اما نشد که بشه لبخند زدم بی که بدونم چرا
-
شبناله های تردید و نفهمی !
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 01:35
نوشتم : شاید لوس به نظر بیاد اما . . . آروم جون که میگن نمیتونه چیزی جز این باشه نوشتی : کاش می شد . . .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 23:33
فکر کنم خودشه . همه چی مثل همون اول آشناس . آره . زبریه دیوارا . بوی گچ نم و چب در . خود خودشه . کنج دنج کمد دیواری . تاریک و پنهان . صدای بیرون هست اما خودش نه . همون جای خصوصیه همیشگی . نشد که نبودم . که بودم دست خودم نبود . که حالم بهش نمی ساخت . که نمی خواست لابد . بی خیال . شاید بشه دوباره تو این کنج جا شم . که...
-
آینه ها همیشه راست نمیگن! وقتی فرو ریخته ای و سر پا نشونت میدن!
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 18:28
گاهی وقتها ممکنه اتفاق خیلی ساده ای بیفتد تا تمام داشته های ذهنیت نسبت به تمام هست ها به هم بخورد . مثلن اینکه زنگ بزنی به دوستی و غریبه ای با صدای دوستت به تو جواب دهد ، تورو هم بشناسد . ممکنه اول فکر کنی آدم فضایی ها دوستت رو دزدیدن و خودشون رو به شکل او در آوردن یا مثلن سارق مسلحی آن ور خط اسلحه رو گذاشته رو شقیقه...
-
گس اضفهان . . . .
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 17:38
دور لبم گسه دهنم گسه . دور لبم . دهنم . گسه . چون . چون خودم گسم . چون روزام گسه . گس مث کونه ی خیار وقتی که از سر خورده باشیش . مث لبای داداش اون لکاته . گس مث روزای بچگی که تنها تو کوچه بازی میکردم . گس مث این روزای بی تو م که نمیدونم کجای دنیامی .
-
حمید اون خانوم سرطان داره اما . . .
شنبه 19 آذرماه سال 1390 18:55
به گمون من مغزش ارضا شده و جایی برای آبش نیست نگاه کن انگار که سر ؛ لیوانی و کلیه مکنده ای نی بر لب . . .
-
جایی برای نشستن روی سکوی سنگیه تاتر شهر نمانده است !
جمعه 18 آذرماه سال 1390 00:33
در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید ــ اما افسوس ، این شعاع آفتاب نبود ، بلکه فقط یک پرتو گذرنده ، یک ستاره ی پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته به من تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همه ی بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن...
-
موسیقی این روزهای من !
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 23:55
دارم فک میکنم ریتم سوختنه کاغذه سیگارم دو و چاره یا چاروچاره اسلوو
-
گاهی آدم میتونه به یه مارلبورو قرمز هم حسادت کنه
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 19:29
گفتی یکی از سخت ترین چیزا تو دنیا عشق یه طرفه ست ؛ کاش مارلبورو قرمز هم همون قدرکه من عاشقش شدم دوسم داشته باشه گفتم اگه نداشت که پا به پات نمی سوخت اما نفهمیدم حرفت یه حرف از حرفای همیشه بود یا . . . . گیج میزنم
-
آیاس !
شنبه 12 آذرماه سال 1390 18:22
یادمه آیاس میگفت (آدم تا ازدواج نکنه بزرگ نمیشه بزرگ شدن تو یه آن اتفاق میفته ) خب از عاشق پیشه ای که واسه رسیدن به عشقش قید همه چیز و کسش رو زد شنیدن این حرف عجیب نیست
-
تفره ( طفره )
جمعه 11 آذرماه سال 1390 23:04
هنوز با تفره رفتن مشکل اخلاقی پیدا نکردم امروز دوباره جواب داد واسه اینکه دروغ نگم اونم به تو coral جان
-
دیگه دیره
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 22:54
ممد همیشه میگفت : " قبل اینکه زن بگیری خوب دختر بازی کن تا دستت بیاد دنیای زنها" نتونستم