بین پاهام کهیر زد ه افسرده ام حالم بده همیشه همینطور بوده وقتایی که افسرده بودم بین پاهام کهیر زده .
سر صبحی که یاد تو افتادم یادم رفت که چرا از خونه زدم بیرون؟ کجا دارم میرم ؟چرا دارم میرم؟ یادت تیز شده ترس داره تیغ شده میبره، میبره و میندازه دور کیسه جوابام به چراها و که چی ها رو . یادم میره میشینم رو جدول کنار خیابون کهیر بین پاهام میسوزه حالم بده افسرده ام میترسم و جوابی هم ندارم براش
از مرغ فروش شکم گنده ی محلمون بدم میاد. از بوی پیادو رو وقتی که گند و گهه مرغ و ماهیه مغازه شو میشوره به اون ، از بوی جوب، بوی زمینهای کشاورزی ، بوی خیارا و گوجه ها بدم میاد
بوها! بوها همه جا هستن بوهای غریب و قوی لعنتی با دستهای زمخت و کریه می رن پایین و سهمشون از دلمو بر می دارن و می پاشن به نذر به خیابان و پیاده رو بی تو، به باغچه ها و شمشاد ها، به شهر بی تو
حالم حال اون روزاس که صبح تا شب سگ دوی چیزی بود که همیشه وقتی میخواستمش نبود و خالی و خالی و خالی ؛ آره خب من هیچوقت کاسب نبودم از کاسبی بدم میومده . خب لابد اگه کاسب بودم تو هم الان اونجا نبودی ، نشسته بودی کنارم رو جدول خیابون و میکشیدی به مصبش مرغ فروش شکم گنده ی محلمونو . یادی هم نبود که بخواد تیز باشه ترس باشه تیغ باشه که ببره ببره و بندازه دور کیسه جوابام به چراها و که چی ها رو