انفرادی اتاق کوچکی است که کفش پتوی سربازی انداخته اند با دستشویی و توالت و سکوت ؛ و زمانی بسیار طولانی که تا هر چه قدر دلت می خواهد خیال را جولان بدهی تا به همه جا سرک بکشد . یاد چیز ها ، حرف ها و کسانی می افتی که تعجب می کنی آن ها را چطور فراموش کرده بودی . من در انفرادی دنبال خودم گشتم .
[ . . .]
بعد از این فکر ها خیالی به سرم زد ، اگر توی انفرادی بهم غذا ندهند بالاخره ناچار می شوم خودم خودم را بخورم . این جا بود که این جمله دوباره توی ذهنم شکل گرفت :
" این چه آغازی است که بیشتر شبیه پایان است ؟ "
« جیرجیرک / احمد غلامی / نشر چشمه »
بعده اون روز ، انگار تو سلول انفرادی ام . زمان کند تر از حقیقتشه و ذهن سزیع تر از حقیقتش . یه زندگی رو تو یه روز طی میکنی .
دارم فکر میکنم .
به تو .
به خودم .
میگن انفرادی تهه دنیاس اما نه coral !
اینجا تهه دنیای من نیست !
گاهی انفرادی من دلمه
از اتاقم فراترِ
شایدم از خدا!
واسه رسالتم خدا هم مرا گذاشت و رفت
من بین این همه آدم و در کمال عقل رها شدم!!
آره، اینجا افرادی تو نیست
اینجا ته دنیای هیچکس نیست... :|
ممم....فکر کن...به تو, به خودت...ته دنیا وجود ندارد...همه ش سر کاریست
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان می گذشتم از تراز خاک سرد پست
جرم این است!
جرم این است!
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان می گذشتم از تراز خاک سرد پست
جرم این است!
جرم این است!
چرا اسم وبلاگت coral?ربطی به مرجان داری؟حسشو دارِی؟نرمی؟:دی
ما همه تو خودمون گیر افتادیم...
پس برای رفع ابهام باید سری به پست های قدیمی تر بزنم!
طناب نجات منم اما این طناب سست شده ریش ریش شده
بعداز اون روز عالی بود
راستی این آشنایی بهروزم و در ضمن به روزم.