در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت ، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید ــ اما افسوس ، این شعاع آفتاب نبود ، بلکه فقط یک پرتو گذرنده ، یک ستاره ی پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته به من تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همه ی بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود ، دوباره ناپدید شد ــ نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه دارم.
/بوف کور / صادق هدایت
ممنون از حضورت.
لینک میکنم که بخونمت...
عاشقشم
مرسی از حسن انتخابت
ای روزگار...ای....
آه از این جغد عینکی..
این تیتر نوشتت چه دوست داشتنیه واسه من...
هووف...
هوس کردم باز بخوانمش